° ¤`•.¸° ¤`•.¸.•´ ¤ º°رنگیـــــــن کمــــان° ¤`° ¤`•.¸° ¤`•.¸•.¸.•´ ¤ º°
آهای تویی که خاطره شدی از خودت خاطره خوب به جا گذاشتی؟؟؟
معلم دینی وقتی اومد،زنگ آخر بود!
نظرات شما عزیزان:
همه ی دانش اموزان خسته شده بودند....
تلالو زیبای خورشید، پرده ها و شاخه های درخت رو کنار میزد و به چهره های خسته ی دانش آموران میتابید
حوصله ی شنیدن صحبت های معلم رو نداشتند
معلم با یه چهره ی مصمم وارد کلاس شد.......
بچه ها همه به احترامش بلند شدند
همه کتاب ها رو باز کردند تا معلم درس رو شروع کنه
اما دیدند تخته پاک کن رو برداشت و آهسته آهسته تخته رو پاک کرد
بعد یکی از بچه ها رو صدا زد
یکیشون میگفت:
دیدم دوستم رو صدا زد و گفت بیا ضمایر رو صرف کن و پای تخته بنویس
اونم رفت
گچ رو دستش گرفت
شروع کرد؛
من
تو
او
ما
شما
ایشان
معلم خنده ای زد
تخته پاک کن رو برداشت و شروع کرد پاک کردن نوشته ها
گفت: نه! اشتباه نوشتی!
همه تعجب کردند
آقا... آقا.... چرا آخه.......
زمزه ای بلند شده
معلم خودش گچ ، دستش گرفت و شروع کرد به نوشتن؛
او..................او........او
هنوز یادم نمیره اون آیه ای رو کنارش نوشت :