معلم دینی وبلاگ


° ¤`•.¸° ¤`•.¸.•´ ¤ º°رنگیـــــــن کمــــان° ¤`° ¤`•.¸° ¤`•.¸•.¸.•´ ¤ º°

آهای تویی که خاطره شدی از خودت خاطره خوب به جا گذاشتی؟؟؟


معلم دینی وقتی اومد،زنگ آخر بود!

همه ی دانش اموزان خسته شده بودند....

تلالو زیبای خورشید، پرده ها و شاخه های درخت رو کنار میزد و به چهره های خسته ی دانش آموران میتابید

حوصله ی شنیدن صحبت های معلم رو نداشتند

معلم با یه چهره ی مصمم وارد کلاس شد.......

بچه ها همه به احترامش بلند شدند

همه کتاب ها رو باز کردند تا معلم درس رو شروع کنه

اما دیدند  تخته پاک کن رو برداشت و آهسته آهسته تخته رو پاک کرد

بعد یکی از بچه ها رو صدا زد

یکیشون میگفت:

دیدم دوستم رو صدا زد و گفت بیا ضمایر رو صرف کن و پای تخته بنویس

اونم رفت

گچ رو دستش گرفت

شروع کرد؛

 

 

من

تو

او

ما

شما

ایشان

 

معلم خنده ای زد

تخته پاک کن رو برداشت و شروع کرد پاک کردن نوشته ها

گفت: نه! اشتباه نوشتی!

همه تعجب کردند

آقا... آقا.... چرا آخه.......

زمزه ای بلند شده

معلم خودش گچ ، دستش گرفت و  شروع کرد به نوشتن؛

 

 

او..................او........او

 

 

هنوز یادم نمیره اون آیه ای رو کنارش نوشت :



 

 

هو الاول و الآخر والظاهر و الباطن.........

 

 




کد موزيک

نظرات شما عزیزان:


نوشته شده در شنبه 14 مرداد 1391برچسب:,ساعت 1:36 توسط دختر تنها| |